بهار بود و تو بودی
گل بود و تو بودی
بهار رفت و تو رفتی
خزان شد و نبودی
و من، همچون برگی خشکیده
در زیر پای عابران شتاب زده
خرد شدم
و باد، تکه های تنم را
به دشتهای دور سپرد
چقدر زودگذر بود روزهای خوب
می دانم که با آمدن بهار
تو دوباره باز خواهی گشت
و اگر گذرت به دشتهای سر سبز افتاد
سراغ مرا از لاله ها بگیر
اما غمگین نشو اگر مرا نیافتی
من در کنار کوهسار بلند
با شقایقها دوباره روییده ام
من همه جا با توام ای ابدیت